داستان و داستانک - 26

ساخت وبلاگ

     در زدند ، آرام و با تق تقی خفه . هنوز شک داشتم به صدای در . گویی قوطی ی کنسروی از رف افتاده باشد . 

     در کوفتند ، این بار وحشیانه و غضب آلود . برخاستم ، سخت و دردمند . کمر راست کردم و آرام قدم بر فرش کشیدم . 

     دوباره کوبیدند ، با فریادی هول انگیز . فریادشان ناسزاهایی در هم تنیده و پی در پی . ترسیده بودم از پیش تر رفتن . پای می کشیدم بر فرشی که همیشه نقش گلبرگ هایش چشم نواز بود و سپیدی ی زمینه اش حریر مهتاب . دو سه گامی مانده بود تا در ...

     در نکوبیدند ، که شکستند . مردانی خشن و رعب آور . خیز برداشته ، چندان عقب بردند ام که کتف م از جای درآمده و مهره های کمرم از ضربه ی دیوار شکست . 

     حرفی نبود ، تنها مشت بود و لگد . صدای شکستن دنده هایم یکی پس از دیگری بلندتر از فحش های مکررشان به گوش می رسید . بر خود آوار شدم و بر فرش سریدم . پیش از آن مشتی ، دهان و دندان هایم را نشانه رفته بود . چون ماری در خود پیچیدم و لول شدم .

     آن که بر در ایستاده بود به نگهبانی و هشدار ، غریو کشید : بس کنید ، این پلاک پانزده است نه پنج . عقب کشیدند بی گفتی و پس پس بیرون رفتند . 

    فرش چون غروب خورشید ، سرخ بود و من می لرزیدم از سرما ...   ./

نوشته ی : 20 / 10 / 1399

......
ما را در سایت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zaviyeneshin بازدید : 88 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 14:38