...

متن مرتبط با «دیگر» در سایت ... نوشته شده است

قصه دیگر بود

  • برای نرگسی خانوم و رویای بودن ش      از دور دست آمده بودی ، جایی در فراسوی باور من ،  امروز اما باور من بودی در رویا و بیداری .     دروغ وقیحانه ای است که تاریخ تکرار می شود . نه ،  که تاریخ ، هر روز با تو ، آغاز می‌شود .     امروز تکرار دوباره‌ای بود از تو به جلوه‌ای دیگر ، به رنگی دیگر .     با تو گذشته بودم از سیاهی ی شب ، از ستاره ها ، و آسمان و چشمه سارانی زمینی . لبخندها و دل داده گی ها .      در گریزگاه دشتی هموار ، به روشنی ی سپیده دمان روز . با تو در بازوان دشت ره سپردیم و بر تپه ها چمیدیم . از فراز زلال تپه ها سریدیم و باز ...     در تو آواز هستی بود ، در من شوق بوده گی . دست در دست هم رمیده بودیم از دیگران و می‌دویدیم بر مدار کانونی ی دشت . و پیش رو تصویر دل انگیز تپه هایی چون ماه ، صیقل خورده و چشم نواز .      برآمدیم با هم . بر فراز تپه اما ، پای من لغزید ، و غلتیدم در شکاف دره ای که انتهاش نبود . من فرو می رفتم و فروتر ، و تو بر بالادست فراتر بودی انگار .     جایی در انتهای چاه ، از رفتار ماندم . نفس بر نمی آمد ام به گفتار . سخت و جان کاه ، به بالا کشاند ام خود را اما ، برکناره ی دره ، وامانده بودم ، که توان م نبود .     تو آمده بودی . دستی در بازوان م انداختی و فرای ام کشاندی ، خندان و مست .     بر بالای تپه و مشرف به سرزمینی روشن ، نفس در نفس تنیده بودیم در هم .      زمان دیگر بود و مجالی دیگر . یارای ماندن نبود که روز می گریخت از ما . پیش رو مسیری طولانی و پیچیده در هم فرا, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها